مناظر دلخواه

ساخت وبلاگ

خوانندگان خاموش و مهربان و بی حاشیه، سال نو مبارک، امیدوارم که با خاطری آرام و راضی سال کهنه را تحویل بدهید، امیدوارم که سال نو برایتان لبریز باشد از بهانه های لبخند و دلخوشی و سپاسگزاری. 

اگر اهل آرزو کردن و دعاهای خوب هستید، مرا هم فراموش نکنید، فرقی ندارد چه کسی این نوشته را بخواند، از صمیم قلب و بی تبعیض، برای تک تک شما آرزوهای خوب دارم. سلامت باشید.

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 17:53

این شهر بانوی انتظار و دریغ‌های مکرر از بام خانه‌هاش این مرغ سوگ را بپرانید... هر روز بیدار شدن، با انتظارخبرهای تلخ، دشوار شده است. چه سال عجیبی... افشین یداللهی... از دست رفتنش... مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 118 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 8:22

اگر «بتوانم»، اگر واقعاً بتوانم برای کسی قدمی بردارم و کمکی به هر نحو کنم، انجام ندادنش از من ساخته نیست، بلد هم نیستم خرده حساب هایم را وسط بکشم، من اصلاً در مناسبات انسانی حساب و کتابم خوب نیست، گرچه که تقریبا تا جایی که حضور ذهن دارم، همه ی اطرافیانِ تا کنونم، حسابشان دقیق بوده و اهل دودوتا چهارت مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 13:21

بیا کنارم بنشین، آواز بخوان و بگذار چشم هایت خندیده باشند. خنده‌های کمرنگم، قوت قلب می‌خواهند. 

تو که می‌دانی، خوشبختی‌های زیادی را به شادی، بدرقه کرده‌ام، پشت بدرقه کردن‌ها غم و شادی‌های تنهایی، در سایه‌ها نشسته‌اند به گلدوزی... به آن روزهای شاید، فکر می‌کنند. 

خدایا شکر، مراقب من، شکر.

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 13:16

برای من و همجنس هایم، در سال مناسبتهای ملی و جهانی، چندتایی هست. هرکدام به عنوانی... راستش این مناسبتها دیرگاهیست که برای من کمرنگ شده اند. البته به نیت های خوبی چنانچه پشت هرکدام بوده است، یا به نیت های خوبی که بزرگ دارنده ی چنین مناسبت هایی هستند، احترام می گذارم، و این مناسبتها را برای آنها که نی مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 139 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 23:28

از سقف این خلوت آرام، آسان نیست به کوچه زدن. ساده نگاه نمی‌کنم، هر بار برای هر کلمه، هر حرف، به چیزی بیشتر از آن فکر می‌کنم. پس از سقف این خلوت آرام آسان نیست، وقتی کلماتم پر می‌شکند به سوی کوچه... که آوردنده است، بَرَنده است، دل مرا، زمان مرا، سپرده‌هایم را... آسان نیست که آشوب انداخته شود به این آ مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 114 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 23:28

امروز، قشنگ و به یادماندنی بود، به خاطر راشین و دخترهای نازنینش، بعد از هفده_هجده سال رفیق ِ به جان بسته ات را ببینی، یعنی یک هدیه ی جانانه، خود خود خودش بود، خود خودم بودم، خودمان، دخترهای شانزده هفده ساله ی آن وقت ها، برای یک روز، شیطنت کردیم، خندیدیم و خاطره های جوانی مان را مرور کردیم، چه روزهایی بود، چه روزهایی...

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 19:03

اگر به خاطر هرچیزی که در حیطه ی اراده ی من است، قضاوت شوم، حتی قضاوت نادرست، می توانم بفهمم، می توانم پذیرا باشم. قضاوت درست را به جان بخرم و قضاوت دیگر را ببخشم و بگذرم.

اما مرا به خاطر آنچه که من انتخاب نکرده ام، اگر قضاوت کنند، نه میفهمم، نه فراموش می کنم...

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 19:03

اینجا، توی این شهر، دو راه می ماند برایت؛ یا چشم بسته و سر به لاک، یا نه، چشم را باز نگه داری، و از پشت پرده ی اشک راه پیدا کنی به سمتشان، کنار خیابانها، کنار پله برقی ها، زیر پل ها، یا در همسایگی ات، یا توی خوابت حتی...  به خودت قول می دهی مثلاً، یک قرار منظمِ سبُک، برای دیدنشان، اول دلت آرام می شود، احساس خوبی سراغت را می گیرد. بعد ولی از همین احساس هم گریزان می شوی. شک می کنی به تمام نیت هات، شک می کنی به تمام رضامندی هات، مطمئن نیستی که... چرا، مطمئنی که این قرارِ منظم با آشفتگی ها، این دست رساندن های کوتاه، انجام وظیفه ات نبوده اند. تو سرِ این قرارها، دنبال قرار خودت گشته ای، آرامش خودت، و آسودگیِ خیالت...  وگرنه اگر قرار بود به سهم خودت از بیقراری هایشان فکر کنی، آسودگی، آخرین واژه بود برای به خاطر داشتن. من از دستهای کوچکم، از همتِ کوتاهم خجالت کشیده ام، من از این سقف بالای سر و از آن گرمی و از تمام آسودگی ام، شرمسارم... مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 19:03

والا، دستِ بالای هرچه دست، بلندمرتبه!


امروز از تو خواهش دیگری دارم، امروز دعای من این است:

به من کمک کن ساکت باشم. سکوتی بزرگ بیاموزم. مرا هر چقدر که هستم، چندبرابرم کن به قامت خاموشی. آمین، آمین، آمین، آمین، آمین و آمین ها...

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 141 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

شوپنهاور تو را به خودت نشان می دهد. شاد بشوی یا غمگین، یا متعجب یا عصبانی، هر چه بشوی، بی تفاوت نمی شوی به گمانم. بعدش یک کاری برای خودت می کنی.

«در باب حکمت زندگی» را پیشنهاد می دهم. ترجمه محمد مبشری، چاپ انتشارات نیلوفر*


ای روشنا، راهنمایم باش. 


*سر فرصت، چند نقل قول شاید نوشتم.

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 134 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

این بار پیش از رفتن، آنقدر اتفاق های خاص، قاب های ویژه رخ داده اند، که یک حس غریبی پیدا کرده ام. شاید خنده دار، شاید مسخره یا شاید خیلی دم دستی و مزاح آمیز به نظر برسد، اما یک لرزی به جانم افتاده، هر چه مرور می کنم، می بینم این صحنه ها، شبیه خاطراتی از روزهای آخر زندگی هستند، که بازماندگان مرده، برای دیگران تعریف می کنند. باورش سخت است که نوشتن همین ها، حالا می ترساندم...  من از مرگ آگهی بیزارم... به همان اندازه که از غافلگیر شدن! خدایا، می شود یک راه حلی برایش پیدا کنید؟ خدای مراقب، پدر و مادر و خواهرم را به تو می سپارم، چه با من، چه بی من، خیلی خیلی نگهدارشان باش، نگهدار جسمشان، جانشان، دلشان...  خدای آسمان، لطفاً نگهدار همه باش، لطفاً نگهدار من هم... اگر خواستی ببری، لطفاً نه خیلی غافلگیرانه، نه خیلی آگاهانه، اگر خواستی ببری، لطفاً در آرامش ببر، لطفاً خیالم را قبلش از عزیزانم، از خوب ماندن زندگیشان و از قوی بودنشان راحت کرده باشی. خدای خوب، سفر همه ی مسافران، بی خطر باشد. دوست دارت، آمین. مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

نفس می کشم هنوز و به زیستن، ادای احترام می کنم، هر روز. با نفس های عمیق، با فکر و سکوت و آرامش، که میهمانی زودرنج است و نازش خریدار دارد. 

خدایا، سپاسگزارم.

تازه ترین مشق، بعد از ماراتُنِ نفس گیر امتحانات و نمرات خستگی دَرکُن.

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

از تپه ی آهنی، که با یک عالمه درخت دوست بود و خانه ی ما بود، قورباغه ی کوچکش را بالا برد، پیش مجسمه ی گُلی گُلیِ لاک پشت، که یکی کاشته بودش آن بالا، باغبانی شاید. منتظر شد که مرا ببیند و به من بسپاردش، تپه ی آهنیِ تیره رنگ، ایوان های دلبازی داشت و خانه ی ما بود. غورباقه ی خیلی ریز، که مرا به تعجب وا میداشت، که فکر کنم چطور می تواند پرنده ی شیرینِ کسی بشود، زود به من عادت کرد. زود فهمیدم که جثه ی ریزه میزه ی قورباغه ای اش، مانع قابل اعتنایی نیست و او می تواند از هر پرنده ای دوست داشتنی تر بشود. قلبم اجازه داد مالِ من بشود و به دلم بنشیند. لاک پشت ِِ گُلی گُلی را بعد دیدم، که همان شکلی دنبال ما راه افتاده بود. از دورها، صدای جنگ می آمد. سه تایی رفتیم که پشت تپه ی آهنی پناه بگیریم، برف بارید. صدای پایش نزدیک تر میشد، جنگ. هوا تاریک تر میشد ولی افق ها از همه سو، سایه روشن شان را چسبیده بودند. توی دنیا، فقط ما سه تا می دیدیم... من، قورباغه ی پرنده‌ای، لاک پشت گُلی گُلی... مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 140 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

می‌روند، می‌آیند، مرده و زنده توی پنج دریِ هرچه غیر از خودت، یا شاید آن «همه» خودت، راه می‌روند. هندوانه می‌خوردند، به هم لنگه کفش پرت می‌کنند و از خنده ریسه می‌روند، دو دو تا چهارتا می‌کنند برای دخل و خرج و نان شب‎‌شان، قرار و مدار می‎گذارند، یادشان می‌رود، یاد هم می‌افتند، توی دل‌شان خالی می‌شود، به ساعت‌هایشان زُل می‌زنند، و توی هرحالی هستند، خانه‌هایشان همان شکلی‌ست.
مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 120 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

هیچوقت فرصت منطق و فلسفه و عرفان خواندن نداشتم. ولی مثل خیلی از انسانهای دیگر، به مقوله های اینچنینی علاقه ی ویژه داشتم. در رشته ی دیگری، تحصیلات تکمیلی ام را ادامه دادم، و همچنان در حال ادامه هستم ولی زمانی دلم می خواست می توانستم در همین دانشگاه فعلی، شاگرد کلاس فلسفه و عرفان دکتر دینانی بشوم. فیلسوف سپیدموی شیرینی، که مرادِ خیالهای جوانی ام بود، و در کنار فلسفه گفتنش، نفوذِ جانِ کلامش، متأثر بود از شیوه های منحصر به این انسانِ خاص. آن نشد، اما از آنجا که ما فکرها، دلخواسته های عمیق و ایده آل هایمان را دنبال خودمان می کشیم و به خودمان جذب می کنیم، این ترم، کسی شبیه دکتر دینانی پیش رویم است، همانقدر موسپید و دنیادیده، عمیق و شیرین، که بیشتر دلش می خواهد پدر باشد، تا استاد. دوست داشتن را و مراقبت را و دلسوزی رااز پدرانگی، بسیار دارد. دکتر قدوسیِ نازنین، استاد درس مدلسازی هستند، یکی از خشک ترین درس ها که خیلی به ریاضیات مهندسی و نرم افزارهای متعدد وابسته است. بعد سر کلاس، یکی بیاید به زبان مولانا حرف بزند، شعر بخواند، فلسفه و عرفان از نگاه و زبانش ببارد و بر ته مایه ی ذهنت در همه این سا مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

به خودم نگاه می کنم و می بینم که از پنج سال پیش تا به حال، چقدر هم زندگی ام و هم خودم تغییر کرده ایم. هیچ بازه ای از زندگی ام، تا این حد شلوغ، پر نوسان و متفاوت نبوده است تا بتواند چیزهایی از من را بگرداند.  منِ امروزم را نسبت به منِ آن وقت هایم، می توانم بیشتر دوست بدارم. خیلی چیزها بلد شده است، مهمتر از همه، دوام آوردن و ادامه دادن را، و در هر شرایطی انگیزه ساختن را. نسبت به خیلی موارد، قدرشناس تر شده است، در نوعی از تصمیم گیری ها، قدرتمندتر و واقع بین تر، شناختش از آدم ها، نیت ها و رفتارهایشان خیلی بیشتر و روش های مردم داری اش پخته تر... کمتر و خیلی کمتر، باعث پشیمانی خودش می شود. این همه را مدیون خدایی ست که فرصتش داده تا تجربه کند، و چیزی توی سرش، برای دریافتن آن تجربه ها گذاشته. این همه، معنایش بی عیب بودن نیست، همه چیز نسبی است. هنوز از متضاد موارد بالا، حتما چیزهایی درونش باقیست که باید بلد باشد درصدشان را کمتر کند. خصلتهای نامطلوبی دارد هنوز، که عاجزش می کنند و دارد به ترک کردنشان فکر می کند، حسودی، بخل، گاهی زیاد حرف زدن، زود عصبی شدن و احساساتی بودن به معنای منفی اش، «نه» ی مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

بر خالی ها، بر دردهای بی زبان، صبوری کردن، مهربان و بی آزار و بزرگت می کند. این مسیر را تمرین کن. بدون گلایه، هر روز گلایه را کمتر کن، مثل هرچیز دیگری، شهوتِ غُر زدن هم آب می رود. سبک می شوی و عادتت خوب می شود.  نرم و خوش خوشک، نزدیکم به سراشیب عمر، جوانی ِ شناسنامه ام، رو به غروب است. 35 ساله خواهم شد یکی دو ماه دیگر، چهره ام، دلم و ذهنم، هنوز از خانه ی جوانی دل نکنده اند و چه خوب، می شود هنوز خسته و آهسته و پیوسته، راه پیمود و از آینه حرف های خوب شنید.  آرزویم این است که هرچه پیشتر می رود، برای خود بودن و برای خود خواستنم، کمتر و کمتر و کمتر بشود. آرزویم این است که از پسِ ساختن خودم برآمده باشم تا فرصت دارم، دریا باشم وقت مردن، آنوقت، مرگ کوچک خواهد بود. آمین ها... مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 134 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34

بعضی ها می روند به سمت لذت زندگی، لذتی از بیشتر تجربه کردنِ مواهب شیرینش، تلاش می کنند برای رهاتر بودن از قیدهایی، برای دیدن منظره های بهتر، برای کمک کردن به خودشان، تا مجاب شوند که در اختیار گرفتن خویش، خلاف طبع بودن، منافی شادی است و بندِ افسردگی. شاید درست باشد، اما شادیِ عمیق، شادیِ تنهایی نیست، حتی اگر آدمِ تنهایی باشی، طبعِ تنهاپسندی داشته باشی. شادیِ عمیقی که طعمِ خوبش تمام نشود، همیشه به درصدی از رنج آمیخته است. چون شادیِ جمعی، بسته به زورِ آحادش است، صد شدنش بعید است. تک تک ِ سلولهای آن تنِ یکپارچه، برای قدم های برداشته، شادی می کنند اما همه با هم، هنوز هزار گامِ برنداشته هم دارند که پنهان نیست. شادیِ جمعی، شادی ِچشم بندی نیست، شادیِ چشمْ باز است. چشم های شادی مان باز، دست هایمان، حتی در تنهاترین گوشه های زندگی، در دستهای هم باشد و آمین. مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 1:34